۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

قورباغه

مارها قورباغه ها را میخوردند و قورباغه ها غمگین بودند. قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند ، لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند ، لک لک ها گرسنه ماندند و شروع به خوردن قورباغه ها کردند!
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند ، عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواستار بازگشت مارها شدند ، مارها بازگشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند.
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خوردن به دنیا می آیند.

تنها یک مسئله برای آنها حل نشده باقی مانده است: اینکه نمیدانند توسط دوستانشان خورده میشوند یا دشمنانشان؟

قصه‌ای از منوچهر احترامی

روز جهانی کارگر مبارک

من دلم مصلحی نمی خواد

۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

و اين افسانه‌اي است با عبرت بسيار...



و حسنك را سوي دار بردند و به جايگاه رسانيدند، بر مركبي كه هرگز ننشسته بود، بنشاندند و جلادش استوار ببست و رسن‌ها فرود آورد. و آواز دادند كه سنگ دهيد، هيچ كس دست به سنگ نمي‌كرد و همه زار زار مي‌گريستند، خاصه نشابوريان. پس، مشتي رند را سيم دادند كه سنگ زنند و مرد، خود مرده بود كه جلادش رسن به گلو افگنده بود و خبه كرده. اين است حسنك و روزگارش....او رفت و اين قوم كه اين مكر ساخته بودند نيز برفتند، رحمه‌الله عليهم. و اين افسانه‌اي است با عبرت بسيار.



وضع آوردن حسنك به پاي دار، تاريخ بيهقي، جلد اول.